
استاد غلامحسین بنان استاد بی بدلیل آواز ایران در اردیبهشت ماه 1290 در تهران در یک خانواده قاجاری (پدرش کریم خان بنان الدوله نوری و مادرش دختر شاهزاده رکنالدوله-برادر ناصرالدین شاه- بود) به دنیا آمد استاد بنان با بیش از 30 سال فعالیت هنری در دهه 50 به فعالیت هنری خود کم کم پایان داد و بالاخر در ساعت ۶:۴۵ غروب ۸ اسفندماه ۱۳۶۴، پس از اذان مغرب در بیمارستان ایرانمهر تهران درگذشت.
امروز که بیست و نهمین سالروز هجران این بزرگمرد تاریخ موسیقی ایرانی است مصاحبه ای کمیاب از همسر این استاد بی بدلیل موسیقی ایرانی را بازخوانی می کنیم.خانم پری دخت آور همسر دوم استاد بنان می باشد که در نهم بهمن ۱۳۴۴ در اوج شهرت استاد بنان با ایشان ازدواج می کنند.
ازدواج با بنان
*وقتي با بنان ازدواج كردم در اوج شهرت بود اما هميشه اين سوال را از من ميپرسند چرا بنان اينقدر محبوب و مورد احترام مردم است؟ ميتوانم بگويم كه شايد مهمترين عامل عشقي بود كه به مردم داشت. هميشه ميگفت بزرگترين افتخارم اين است كه وقتي از كوچه و بازار رد ميشوم صداي مردمي را ميشنوم كه ترانههايم را ميخوانند. او واقعا از اين لذت ميبرد و هميشه به اين دليل براي مردم كار ميكرد. ارزشي كه بنان براي مردم قائل بود قابل بيان نيست.
الهه ناز
*بي شك الهه ناز ترانهاي است كه خيليها بنان را با آن ميشناسند اما جالب است بدانيد كه بنان الهه ناز را براي كارگرها خواند و خيلي عجيب است كه از اساتيد دانشگاه و مردم كوچه و بازار همه عاشق آن شدند. خودش هم هميشه از اين موضوع تعجب ميكرد.
منزل قدیمی استاد بنان
شكايت:
*يكي از خصوصيات بنان اين بود كه تا شعري را نميخواند و حس نميكرد، امكان نداشت آنرا بخواند. او اگر تحتتاثير آهنگي قرار نميگرفت آن را اجرا نميكرد. خيلي از آهنگهاي بنان را وقتي ببينيد، حتي به خدا هم شكايت كرده است.
نذر امام حسين(ع):
*اين موضوع هم جالب است كه چرا اسم بنان را غلامحسين گذاشتند. مادر بنان چند دختر بهدنيا آورده و او تنها پسر خانواده و آخرين بچه بود. مادر و پدرش نذر ميكنند اگر پسري بهدنيا بياورند اسمش را غلامحسين بگذارند و عاشورا لباس سقاها را بپوشد و شربت بدهد. بنان از بچگي با روضه و تعزيه بهشدت آشنا بود. خودش تعريف ميكرد كه از همانجا متوجه شده كه ميتواند اين راه را ادامه دهد. جالبتر اينكه تمام فاميل بنان و حتي پدرش كاملا مخالف خواننده شدنش بودند و پدرش بهشرطي به او اجازه خوانندگي را داده بود كه اين حرفه و شغلش نباشد.
اصالت هنري:
*بنان اصالت هنرياش را دوست داشت. شبها و روزهايي بوده كه من و بنان به غذاي خانه هم احتياج داشتيم. اين اتفاق بارها و بارها افتاد اما هيچگاه دستش را جلوي كسي دراز نكرد و هنرش را نفروخت. حتي ما وقتي به جايي دعوت ميشديم امكان نداشت دست خالي برويم. خدا بيامرزد رهي معيري را، شبي ميخواستيم با ايشان به خانه آقاي علي دشتي برويم. آقاي معيري وقتي بستهاي را دست من ديد گفت: «اين چيه؟» گفتم:«كادوي كوچكي براي آقاي دشتي...» گفت:« اين نخستين باري نيست كه شما دست پر هستيد درحاليكه در اين شرايط وظيفه نداريد.» من گفتم:«تا به امروز اين عادت را داشتيم و بعد از اينهم ترك نخواهيم كرد.» در يكي از مهمانيها وقتي سوار ماشين شديم پيشخدمت خانه، يك بسته بزرگ را داخل ماشين گذاشت. بنان گفت:« اين چيه؟» گفت: «آقاي فلاني دادند.» بنان گفت:« اين بسته را ببريد و به آقا بگوييد كه آنرا براي خودتان برداريد.» او اين تيپي بود.
بي حاشيه:
*ما زندگي آرامي داشتيم هرچند هر شب خانه ما پر از مهمان بود. سفره كوچكي باز بود و نان و پنير و سبزي دور هم ميخورديم. به جرات ميگويم هر روز در خانه من بهروي همه باز بود. نه فقط هنرمندان و تحصيلكردهها و... بلكه همه.
لالايي:
*شكلگيري رابطه من و بنان بسيار مفصل است اما در يك عيد نوروز در شيراز آشنا شديم. مادرم عاشق صداي بنان بود زمانيكه حتي بنان را نديده بود و من هنوز با او ازدواج نكرده بودم. وقتي راديو را باز ميكرد و بنان بود، گوش ميكرد و به پهناي صورت اشك ميريخت. چون خودش اهل هنر بود، دستگاههاي موسيقي را ميشناخت و حتي ديوان حافظ را از حفظ بود. يادم نميرود زماني كه بچه بوديم لالايي ما تفالي بود كه مادرم به حافظ ميزد و ما به خواب ميرفتيم. من هم از بچگي در خانواده اهل ذوق و هنرپرور بزرگ شدم.
دوستان نزديك :
*ما دوستان زيادي داشتيم اما رهي معيري، ابوالحسن ورزي، كرمانشاهي، فرهنگ شريف خيلي به بنان نزديكتر بودند. آقاي شجريان آن موقع جوان بود ولي اين اواخر ايشان از دوستان بسيار نزديك بنان بود. شاگرد اصلي بنان هم آقاي ابراهيمي هستند كه امشب اينجا حضور داشتند.
موسيقي :
*بنان تقريبا همه انواع موسيقي را دوست داشت و براي همه ارزش قائل بود. هركدام برايش جا و مقامي داشت حتي پاپ اما خب به اصالت خيلي اهميت ميداد.
در روز رونمايي از كتاب «آواي جاودان» چهرهاي حضور داشت که بيش از همه مدعوين سرشناس مورد توجه بود. پريدخت بنان، همسر غلامحسين بنان يكي از مفاخر موسيقي و هنر ايران، خانمي سرزنده و مهربان با موهاي سپيد ميزبان هنرمندان سرشناس و ياران بنان بود. پريدخت بنان باوجود خستگي حاصل از مهمان نوازي اين اجازه را داد تا دقايقي هرچند كوتاه با او به گفتوگو بنشينيم.
آخرین حرف استاد:
گفت ای کاش ما زودتر به هم رسیده بودیم. آخرین لحظات، دستم را که روی دستش گذاشتم، دیدم سرد است و از آن لحظه سرمای زندگی را حس کردم و هنوز هم این سرما در تن من هست. وقتی او را روی برانکار گذاشتند که به سردخانه ببرند، زخمیهای جنگ (سال 64 بود) که در بیمارستان بستری بودند، با صندلی چرخدار و چوب زیر بغل هر چه گل داشتند نثار پیکرش کردند. همه اشک میریختند برای مردی که سالها با صدایش غم و شادی برای آنها آورده بود.
یک روز از رادیو به او تلفن کردند که آقای قطبی [مدیر رادیو تلویزیون] یک حکم مشاوره هنری برای شما [بنان] نوشته اند. بنان به قطبی گفت من در صورتی قبول میکنم که دستم برای یک سری تغییرات باز باشد. رادیو باید از وجود عده ای مثل نسرین و شماعی زاده تصفیه شود. اینها هنرمند نیستند. قطبی گفت اینها را نمی توانیم کنار بگذاریم. بنان گفت با وجود اینها دیگر به من و امثال من احتیاجی نیست. حکم را پاره کرد و تو صورت قطبی ریخت. وقتی آمدیم بیرون گفتم: تند نرفتی؟ گفت: حرف دلم را زدم. میگفت: دلم میخواهد یک انقلاب هنری بشود و این آت و آشغالها دور ریخته شوند. انقلاب که شد گفت: من به آرزویم رسیدم. دیگر آرزویی ندارم.